ایلیا جونمایلیا جونم، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

ایلیا جون هدیه آسمونی

عیدنوروز با ایلیا جون

عشق مامانی کمکم به فرارسیدن عید نوروز نزدیک میشیم همه مردم در تکاپو هستن روز 4شنبه قرار بود به استقبال سال 92بریم روز موعود فرا رسیده بود ساعت 2:30 بود که تو با اینه و قران همزمان با اغاز سال تحویل وارد خونه شدی من و بابایی تو رو در اغوش گرفتیم و سال نو رو بهت تبریک گفتیم عزیزم بعد از منو باباجون عیدی گرفتی بعد همگی حاضر شدیم تا به عید دیدنی بریم بعد از کلی گشتن و مهمونی رفتن و عیدی گرفتن به خونه اقاجون رفتیم از اونجایی که 3فروردین عروسی دایی جون بود هفته اول عیدو خونه اقاجون دور هم بودیم روزها به سرعت سپری میشد دوم عید بود که خانواده زندایی سارا برای عروسی از کرمانشاه اومده بودن خیلی شلوغ شده بود اما...
11 خرداد 1392

ایام فاطمیه

سلام نفس مامان ایام فاطمیه بود که عمو داودوخاله مریم واسه تعطیلات اومدن شمال 4شنبه شب ساعت 12بود که رسیدن منو تو بیصبرانه منتظر اومدنشون بودیم وقتی رسیدن منو تو با کمک هم بساط شامو حاضر کردیم شام خوردیم و کمی نشستیم به حرف زدنو قلیون کشیدن ساعت 4بود که همگی خوابیدیم ظهر روز بعد از خواب پا شدیم و قرار شد واسه ناهار بریم خونه زندایی سارا ساعت 1بود که حرکت کردیم ناهارو اونجا خوردیم و شب همگی به خونه ما برگشتیم تا دم صبح بیدار موندیم و کلی بازی کردیم اونم بازی 20سوالی روز بعد که شنبه بود بازم دیر از خواب پا شدیم بخاطر همین تصمیم گرفتیم بعدازظهر به جنگل بریم ساعت 4 به سمت جنگل بلیران حرکت کردیم هوا کمی ...
11 خرداد 1392

رفتن ایلیا جون به نمایشگاه

عشق مامانی به مناسبت عید نوروز تو خیابون اندیشه نمایشگاهی برگزار شده بود تا همه بتونن واسه خرید عید به اونجا مراجعه کنند 5شنبه 18 اسفندمنو تو بابایی به اتفاق دایی جونا به نمایشگاه رفتیم خیلی شلوغ بود به سختی قدم برمیداشتیم از وقتی وارد شدیم تو فقط دنبال اسباب بازی میگشتی با دقت همه جارو نگاه میکردی تا اینکه بالاخره یه چیزی توجه تورو به خودش جلب کرد یه ست ابزار کار بود با خریدنش خیالت راحت شدو گفتی دیگه چیزی نمیخوای. ما هم بعداز کمی گشتن و خرید کردن واسه شام به خونه دایی جون رفتیم دل تو دلت نبود تا اسباب بازیتو باز کنی وباهاش بازی کنی وقتی رسیدیم خونه تو واجی سخت مشغول بازی شدید البته یه مقدار خرابکاری هم کردین در حین بازی و دویدن ب سمت...
11 خرداد 1392

ازمایش ایلیا جون

امروز قراره ببرمت واسه چکاب کامل عزیزم صبح ساعت 9بود وارد ازمایشگاه شدیم یکم نشستیم تا نوبتمون بشه بعد رفتیم تو اتاق دکتر کلی با حرف زدن سرتو گرم کرد و از دستای خوشکلت خون گرفت خدارو شکر اصلا گریه نکردیفقط یه کوچولو جیغ زدی کارمون که تموم شد از ازمایشگاه رفتیم بیرون با خوردن خوراکی خودتو تا خونه مشغول کردی کمی استراحت کردی کم کم خوابت برد فداتشم........... امیدوارم جواب ازمایشات خوب باشه به امید خدا گل پسر مامانی... ...
11 خرداد 1392

valentain

سلام خوجل مامانی عزیزم شب ولنتاین بودکه به پیشنهاد بابایی ما و دایی جون و زنداییها خونه اقاجون جمع شدیم تا جشن بگیریم اون شب قرار بود خانوما سوپرایز بشن همه مشغول حرفیدن بودیم که بابایی با کیکو هدیه ها (به نمایندگی از طرف بقیه) وارد شد همه غافلگیر شدیم تو و فاطمه به سمت هدیه ها رفتین خودتونم از طرف ما بازش کردین یه خرس قرمزو خوشگل که خودت دوباره دادیش به من بهم تبریک گفتی هر 3تا هدیه شکل هم داشت تو همش میگفتی کیکو بیارین چون فک میکردی تولده حتی منتظر شمعشم بودی بعد ازم خواستی تا کیکو به کمک هم ببریم با کمک هم کیکو بریدیم و نوش جان کردیم تو هم اون شب خیلی کیک خورده بودی قربون اون معده گنجشکیت برم................ وای از دست تو ...
11 خرداد 1392

جواب ازمایش

عشق مامان امروز یکشنبه 21 اسفند اومدم تا جواب ازمایشتو بگیرم وارد ازمایشگاه مهر شدم جوابو گرفتم از اونجا هم رفتم مطب دکتر تا جواب ازمایشو نشون بدم خوشبختانه دکتر با دیدن ازمایشا سلامت کامل تورو تآیید کرد ............ امیدوارم همیشه تنت سالم باشه گلم پسر خوشکلم همیشه شادو سلامت باشییییییییییییی امیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین
2 خرداد 1392
1